دکتر عبدالمهدی رجائی در گفتگو با واحد خبر روابط عمومی به تشریح دو کتاب" از مکتب خانه تا دانشگاه" تالیف مرحوم دکتر عباس ادیب و کتاب" نقد عمر" تالیف مرحوم حاج محمد صیرفیان خیر دانشگاه ساز پرداخت.
به گزارش وب سایت خبریuinews دکتر عبدالمهدی رجایی در گفتگوی اختصاصی با واحد خبر روابط عمومی اظهار داشت: چند روزی از مرگ حاج محمد صیرفیان در تاریخ 29/4 /1400 نگذشته بود. داشتم به این میاندیشم که درباره این مرد بزرگ چه بنویسم و خدمتی را که او به شهر اصفهان و دانشگاه اصفهان کرده است، با چه کلماتی بازتاب دهم که خبر رسید 15 مرداد 1400 دکتر عباس ادیب هم درگذشت. تاسف من فزونی یافت. بیشتر بدان خاطر که مردی دیگر از دنیای قدیم، که قلم برگرفته و خاطرات دیروز را نوشته است و نیز مردی که گاهی میتوانستم ایشان را در دانشکده داروسازی ببینم و سوالات خود را از او بپرسم، دیگر در میان ما نیستند.
وی در ادامه افزود: محمد صیرفیان متولد 1300 خورشیدی بود. او کتاب خاطرات خود را «نقد عمر» نام نهاد و عباس ادیب هم متولد 1304 خورشیدی، و کتابش «از مکتب خانه تا دانشگاه» است. هر دو در عرصههای خویش به شهر اصفهان خدمت کردند و این شهر را یک قدم بلکه چندین قدم به جلو بردند. اولی فرش اصفهان را نامدار کرد و دومی دانشگاه اصفهان را به طراز جهانی رسانید. از خوش بختی ماست که هر دو نفر، مجال داشته، شجاعت کرده و کتاب خاطرات خود را نوشته اند تا این مسیر پر پیچ و خم و دشوار را به ما فرزندان این شهر بازگو کنند. از محمد صیرفیان شروع میکنم که «نقد عمر» خود را در 416 صفحه برای ما به یادگار گذاشته است. او داستان شهر اصفهان و آدم هایش را از دوران ظل السلطان آغاز میکند. او آنجا دیده هایش یاری نمی کند، شنیده هایش را از آن دوران باز گو میکند و با زمان به پیش میآید تا به سال 1300خورشیدی میرسد. زمانی که محمد صیرفیان در محله دردشت پا به دنیا گذاشت. «محل تولدم در محله دردشت واقع در بخش 3 اصفهان، با کوچههایی باریک و کج ومعوج که شب ها، مخصوصا قسمتهای مسقف آن بسیار تاریک و هراسناک بود. به سبب پستی و بلندی کف کوچهها و چاههای آب باران و یا چاههای مستراحهای منازل، که در کنار دیوارها و برخی هم در مسیر مردم حفر گردیده بودند، عابرین اغلب با خطر سقوط توأم با مرگ دلخراش یا شکستگی استخوانها روبرو بودند. و چنان چه به خاطر دارم پی در پی از خفگی کودکی و یا شکستگی استخوانها و فوت رهگذری در ته چاهی که درِ آن را درست مسدود نکرده بودند، حکایاتی نقل میشد.» (صیرفیان، 1395: 34) او قصه اصفهان را با ذکر خاطراتی از آدمهای مهم ادامه میدهد: آقا نجفی، حسین دودی، میرزا عبدالحسین صدر و کازرونیها و... در این میان مولف هر چه را که از دنیای قدیم گمان میکرد برای ما جالب و عجیب باشد آورده است. حمام ها، بانک ها، قبرستان، کوچهها و ناامنی حاکم بر شهر. او در کتاب خویش سیر ورود مدرنیته به شهر اصفهان را نیز در اوایل قرن حاضر شمسی بازگو میکند. وقتی که صرافیها به کناری رفته و بانکها وارد بازار شدند، وقتی مردم از فرط بیکاری و فقر، تأسیس کارخانههای نساجی را پاس میداشتند، وقتی مکتب خانهها جمع شده و به جای آن مدارس جدید میآمدند، وقتی لباس مردم از قدیم به جدید تغییر وضعیت میداد، وقتی حکیمها و درمانهای قدیم به دور ریخته شده و بیمارستانهای مدرن و پزشکان تحصیل کرده جای آن نظام پیشین را میگرفت. در خیابانها دکلهای چراغ برق نصب کردند و کوچهها با چراغهای جدید روشن گردید. خیابانهای جدید در شهر کشیده شد و بازارهای نو به وجود آمد. میتوان گفت خیابان کشی بزرگترین تغییری بود که در کالبد شهر اصفهان در دوران رضاشاه ایجاد گردید. البته حکایت این پروژه بزرگ هم پشت پردههای دلخراشی داشت « چنان که به خاطر دارم سوای چهارباغ، که مانند بیشه پوشیده از درختان قطور سر به فلک کشیده بود، و چهارباغ خواجو، شهر اصفهان خیابانی نداشت. کوچههای گاری رو را خیابان میگفتند مانند خیابان مشیر، خیابان سنگ بستِ دردشت و خیابان سرلتِ بیدآباد. به سبب غارتگری و هجوم اشرار، کوچه پس کوچههای باریک امن تر بودند و راههای عبور و مرور مردم کوچههای کج و معوجی مانند زولبیا پیچ در پیچ بود. .. ولی پس از ایجاد امنیت و تشکیل انجمن شهر، شهرداری شروع به خیابان کشی در شهر نمود. در ابتدا با خراب کردن منازل، عزای عمومی و شیون و زاری بسیار در شهر راه افتاده بود. اسم خیابان حافظ کنونی را خیابان آه و ناله و هاتف را سوز و گداز گذارده بودند» (صیرفیان، 1395: 120) علاوه بر این نکات که در حوزه شهرسازی و اصفهان شناسی بسیار ارزشمند هستند، شاید بتوان گفت یکی از فرازهای کتاب ماجرای فرشی است که به مدیریت محمد صیرفیان بافته شده و به سازمان ملل رفت و در یکی ازدیوارهای آن عمارت نصب گردید. این فرش بزرگ یادگاری از هنر، شعر و خط ایرانی است که تا سالهای سال از این مرد بزرگ در سازمان ملل باقی میماند. (صیرفیان، 1395: 290 ـ 272) «البته می توانستم آن فرش را به یکی از سوداگران بزرگ جهانی به قیمتی دلخواه بفروشم و پولی به چنگ آورم. ولی دریغم آمد محصول این همه سعی و کوشش هنرمندان کشورمان در قصرهای ثروتمندان جهان و در زیر پای ارباب نعم رهسپار دیار عدم گردد» با این اندیشه بلند او کوشش کرد و سرانجا فرش را به سازمان ملل اهدا نمود. یادش گرامی باد که نام اصفهان و ایران را در جهان با این پیام سعدی که بنی آدم اعضای یکدیگرند... در جهان سربلند کرد.
محمد صیرفیان علاقه وافری داشت که بخشی از دارایی خود را در راه آموزش و پرورش نسل جدید بنهد و این را بهترین سرمایه گذاری محسوب می کرد. او در سال 1381 بنیاد فرهنگی محمد صیرفیان را پایه گذاری کرد و دانشکده ای فنی را بنیاد نهاد و ده هزار متر مربع زمین را از خویش بر این بنیاد وقف کرد.داستان این دانشکده را که در خیابان گلستان قرار دارد در کتاب خویش بازگو کرده است.(صیرفیان، 1395: 259) هم چنین او کمک هایمالی زیادی به دانشگاه اصفهان نمود. دکتر هوشنگ طالبی، ریاست دانشگاه اصفهان، در پیامی به مناسبت درگذشت وی بر این حقیقت انگشت نهاد: «مساعی ارزشمند آن خیّرنیکاندیش در ایجاد مجمع خیّرین دانشگاه ساز دانشگاه اصفهان در سال 84 در دانشکده فنی و مهندسی دانشگاه اصفهان با مشارکت در ساخت ساختمان انصاری و بعد از آن در دانشکده اقتصاد و علوم اداری جزوی از حسنات پربار آن زنده یاد است که بدون شک در کارنامه اعمال نیک ایشان محسوب و مأجور خواهد بود»(سایت دانشگاه اصفهان) کتاب نقد عمر در سال 1395 توسط انتشارات نقش مانا منتشر گردید.
محمد صیرفیان کتاب تاریخی دیگری نیز دارد به نام «پیشه وران پیشین» که آن هم بر همین روش بیان عبور از سنت به مدرنیته نوشته شده است و به قول خودش در مقدمه کتاب «321 شغل پیشینیان را که دیده و شنیده بودم، به نمکی از خوانده هایم آغشته نموده در این کتاب شرح دادم» کتاب اخیر نیز 180 صفحه بوده و توسط انتشارات نقش مانا در سال 1396 به چاپ رسید.
شخصیت دیگری که همین چند روزه از دست دادیم و او نیز از راویان صادق و دلسوز شهر اصفهان بود، دکتر عباس ادیب میباشد. متولد 1304 در روستای حبیب آباد اصفهان که برای تحصیل به اصفهان آمد. دیپلمش را گرفت و برای تحصیل به دانشگاه تهران رفت و آنجا پزشک گردید. سپس به اصفهان بازگشت و در دانشکده پزشکی اصفهان استخدام گردید. چند سال بعد معاون اداری و مالی دانشگاه شد و این هم زمان بود با رشد و توسعه دانشگاه و ایشان به حق پرچم دار این حرکت عظیم فرهنگی در شهر اصفهان بود. کتاب از «مکتب خانه تا دانشگاه» همان مسیری است که دکتر عباس ادیب در این نود و نه سال طی کرد. اما او رسالت خویش پنداشت که این مسیر پرپیچ و خم را برای ما بازگو کند و دست به قلم شد تا خاطرات دیروز را از حافظه اش بر کاغذی آورد. او سیصد صفحه نگاشت و خاطراتی که در شتاب دگرگونیهای شهر آرام آرام داشت به فراموشی سپرده میشد را ثبت و ضبط کرد. او از اصفهان دیروز به ما گفت. از مردمان آن روزها و طرز زندگی و معیشت آنها. نگاهی به فهرست کتاب به ما نشان میدهد که دغدغه نویسنده در درجه اول بیان طرز زندگی مردم اصفهان بوده است: خوراک و پوشاک مردم، بهداشت مردم، مشاغل و حرفه ها، امکانات زندگی آنها. فصل ششم کتاب هم به دوران گذار از سال 1301 تا 1330 اختصاص داده شده است. مسلماً شنیدن این داستانها، که انعکاس دهنده زیست پدران و اجداد ما هستند، بسیار شیرین و خواندنی است. قسمت دوم کتاب هم روند تحولات دانشگاه اصفهان، به عنوان مهمترین پایگاه علمی در مرکز کشور، را بازگو میکند. روندی که با تأسیس بیمارستانها و مراکز درمانی این شهر گره خورده است. در واقع آن چه دکتر عباس ادیب به ما میگوید ایجاد نهادها و تأسیساتی است که با جان و سلامت مردم این شهر ارتباط تنگاتنگ دارد. پس دانستن آن برای همه شهروندان این شهر ضرورت دارد. جالب است که در نقطه مشترک همه اینها(شهراصفهان، دانشگاه اصفهان و نظام سلامت) شخصیتی به نام دکتر عباس ادیب نشسته است. او در اواسط کتاب که قرار است به سراغ دانشگاه اصفهان برود، این درهم تنیدگی را چنین بیان میکند: «در نگاشتن تاریخچه دانشگاه اصفهان و سیر تکامل آن، بسیار سعی کردم سرنوشت این تکامل را از سرنوشت خود جدا کنم. اما مقدور نگردید، زیرا بخش اعظم عمر 82 ساله ام، یعنی 53 سال از آن را در دانشگاه اصفهان طی کرده ام و در بسیاری از پیشرفتها و احیاناً نارساییهای آن شریک بوده ام. بنابر این در مقدمه این بخش به شرح سی سال زندگی اولیه خود و سپس به سیر تکامل زندگی خود و دانشگاه اصفهان توأماً خواهم پرداخت. اصولا شاید این شرح زندگی بیشتر تفسیر کننده عنوان کتاب باشد، زیرا هدف از تحریر این کتاب گذار از دوره تمدن آهن به دوره تمدن اینترنت است و این دوره گذار با دوران زندگی من مقارنت داشته است»(ادیب، 1389: 179)دکتر عباس ادیب تا آخرین لحظات زندگانی علاقه اش به کلاس و تحقیق را از دست نداد. کتاب های ارزشمند او در رشته داروشناسی در چندین نوبت صاحب مقام و رتبه گردیدند.
کتاب از مکتب خانه تا دانشگاه در سال 1384 توسط انتشارات دانشگاه علوم پزشکی اصفهان به چاپ رسید و چاپ مجدد آن در سال1398 توسط انتشارات دانشگاه اصفهان انجام پذیرفت.
محمد صیرفیان و دکتر عباس ادیب از سرمایههای اجتماعی این شهر هستند. در جای خود مقامی برجسته و درخور یافته و تأثیری ماندنی بر شهر اصفهان برجای نهاده اند. اما آن چه بیش از پیش نام و یاد آنها را ماندگار میکند، این دو کتابی است که برای ترسیم تصاویری از عمر نود ساله خویش و زمان طی شده این شهر، به یادگار نهاده اند. بر ما فرزندان این شهر است که لااقل با مطالعه این دو کتاب کوشش آنها را پاس داشته و یاد آنها را زنده نگهداریم.